شاینا گلیشاینا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

لوبیای کوچولوی زمستونی

مامان نا

ديروز ازينكه همش ميگي بابا ديدا حسوديم شد گفتم شاينا گلي بگو مامان شكوفه گفت مامان گفتم بگو مامان شكوفه گفتي ماماني بازم اصرار كردم آخرش كه ديدي كوتاه بيا نيستم گفتي مامان نا يعني مامان ناز بازم رفتم تو آسمونا خلاصه از ديروز من شدم مامان نا آدم پشتكار داشته باشه نتيجه اين ميشه شما هم امتحان كنين ضرر نميكنين !
19 خرداد 1393

بدون عنوان

گيا = گيلاس بابا ديدا= بابا رضا با = باز.  بالا   مايي = ماهي  گاو= گاو توپ توپ.  و پيشي هم كه انقدر در طول روز تكرار ميكني   هر چيز گردي رو تو عكس رو ديوار تو خيابون تو بيابون تو تلويزيون تو خونه هاي مردم تو كتاب تو گردن مامان بزرگات خلاصه هر جا ببيني از نظر شما توپ توپه پيشي رو هم كه كلكسيونري شدي براي خودت از بس پيشي جمع كردي هههه  
12 خرداد 1393

فرشته مهربوني

نميدونم دختر مهربونم چطوري بايد جبران اينهمه محبتت و بكنم اصلا ميتونم يا نه تو فرشته كوچولوي مهربون بهترين و پاكترين و زيباترين چيزهارو به من دادي هر وقت مامان حوصله نداره انقدر قشنگ نازش ميكني و بغلش ميكني و ميبوسيش كه حالم و تو اون لحظه نميتونم توصيف كنم هر بار كه دست كوچولوي نرمت و روي سرم ميكشي ......  ناااا نااا يعني ناز ناز تازه حواست به بابا هم هست كه يه وقت ناراحت نشه ديروز منو ناز كردي يه بوسم با اون لباي غنچه كرده نرمت دادي بعد رفتي پيش بابا ميگفتي بابا بابا سرت رو تكون ميدادي بعد بابارو هم بوس كردي من دور تو بگردم شيرينم عسليم آخه !!!
12 خرداد 1393

بيشتر از هر زمان ديگري

بیشتر از هر زمان دیگری دوستت دارم. بیش از هر زمان دیگری میخواهم برایت بهترین باشم و تو خوبترین  و خوشترین باشی باور کن بیش از هر زمان دیگری با من و در منی خوب فهمیده ام که شما یک آدم کوچولوی بسیار بسیار با ارزشی حالا یکسال و چهار ماه و پنج روز ه اي  و باور کن من بیش از هر زمان دیگری سعی میکنم که همراه و همپای تو باشم
12 خرداد 1393

يه فرشته كوچولو

يه روز يه فرشته كوچولو از صبح هي مي گفت بابا دي دا مامان و باباش همش فكر ميكردن اين فسقلي چي ميگه بالاخره  تونستم بفهمم اين جوجه كوچولو داره ميگه بابا رضا آي كيف كرديم من و بابا تو آسمونا بودم وقتي ديدم دختر كوچولوي ما انقدر تو حرف زدن پيشرفت كرده اونم انقدر بامزه. . 
12 خرداد 1393

آخه چرا نه؟

فسقليه جوجه ياد گرفته هر وقت كاري رو دلش نميخواد انجام بده ميگه نه تو كتاب خوندم تو اين سن ني ني ها از نه زياد استفاده ميكنن مثل شاينا خانم اولا با عشوه و صد تا ادا ميگفتي ننننننه امروز من و دختر گلي رفتيم شهر كتاب تا كمي به مسايل فرهنگيمون برسيم و تصميم داشتيم چند تا كتاب بخريم خلاصه دوتايي تااز در رفتيم تو شازده خانوم ما يك عدد پلنگ به ديد شما پيشي بزرگ ديديم و با پيي پيشي گفتن  شاينا ماجرا شروع شد واصرار كه ببريمش سفت بغلش كرده بودي و هر كاري ميكردم ولش نميكردي از فروشنده هام كمك گرفتم ولي فايده نداشت تند تند نازش ميكردي دلم كباب  شد ولي چاره اي نبود ازت گرفتم و گذاشتم سر جاش كلي اشك ريختي و منم ناراحت شدم ولي در كل موفقيت آميز ...
4 خرداد 1393
1